فکرش را بکنید بعد از دو شب کم خوابی قرار باشد سر ساعت چهار صبح از خواب ناز بیدار شوی و راه بیفتی برای یک صعود جانانه! کوله ها را از شب قبل آماده کرده ایم فقط باید ناهار امروز را که از دیشب با حرارت ملایم روی اجاق گاز پخته، به همراه جیره نان و آب توی کوله جاسازی کنیم، یک لیوان چای بنوشیم و درحالیکه هنوز سپیده سر نزده راه بیفتیم به سوی دامنه های اشترانکوه. پس از نیم ساعت مینی بوس سواری به پارکینگ میرسیم. از اینجا به بعد ما میمانیم و راهی دراز تا رسیدن به دریاچه ای که در آغوش اشترانکوه آرمیده.
اولش با دیدن ماشینهای پارک شده در پارکینگ امیدوار میشویم که اگر اینهمه افراد به راحتی تا دریاچه رفته اند پس چرا ما نتوانیم؟ بعد هم با دیدن تابلویی که مشخصات دریاچه ازجمله ارتفاعش از سطح دریا بر رویش نوشته شده قوت قلبی مضاعف پیدا میکنیم. راستی گهر گهر که میگویند همین است!!! ای بابا این که فقط 2350 متر از سطح دریا ارتفاع دارد!
خلاصه همسفران سرخوش و پرغرور درحالیکه همگی ته دلشان مطمئنند که از این صعود آبکی، سرفراز بیرون خواهند آمد گله مندند و گاهی نق میزنند که 2350 متر که اصلا» کوهنوردی به حساب نمی آید و برای ما افت کلاس و کسر شأن دارد و… یکی از همسفران هم دائم حسرت میخورد که چرا همسرش را به هوای سختی راه از آمدن منع کرده و کم مانده که برگردد دورود و او را هم همراه خود بیاورد.
برای رسیدن به دریاچه گهر دو مسیر وجود دارد یک مسیر دورود که حدود نیم ساعت راه ماشین رو دارد و چهار ساعت پیاده روی بدون توقف (طبق گفته کوهنوردان حرفه ای) و مسیر دوم، الیگودرز است که حدود 65 کیلومتر راه ماشین رو دارد که بیست کیلومترش آسفالت نیست و 6 کیلومتر هم پیاده روی که حول و حوش یک و نیم ساعت طول میکشد. مسیر دورود گرچه طولانی تر است ولی پررفت و آمدتر و امن تر است و جذابیتهایش هم بیشتر. درعوض خوبی مسیر الیگودرز هم در این است که علاوه بر کوتاه بودن، شانس دیدن دریاچه گهر کوچک که در یک کیلومتری گهر بزرگ است نیز وجود دارد ولی ازآنجایکه این مسیر ناامن و خلوت است فقط برای بومی های منطقه مناسب است نه برای ما نابلدان!
مسیر دورود مالرو است و هیچ نوع وسیله نقلیه ای به جز دوچرخه کوهستان قادر به عبور از آن نیست. البته ایستگاههایی هم بین راه است که وسیله حمل و نقلش این زبان بسته های بینوا هستند که وسایل و یا خود مسافران خسته پا را سواره به مقصد میرسانند. یکی از همنوردان با دیدن الاغهای تازه نفس به سختی جلوی خنده اش را میگیرد و میگوید همین مانده که برای چنین مسافتی خرسواری هم کنیم!
طبیعت رفته رفته رنگ عوض میکند و پوشش گیاهی متنوع تر میشود. سبزینگی گاهی جای خود را به گلهای زرد و درختچه ها میدهد. سه ساعت است در راهیم و از دریاچه خبری نیست آقای صلواتیان همکار الیگودرزی دیروز میگفت تا رسیدن به دریاچه چهار ساعت راه است میترسم این را هم از روی سیاست گفته باشد لابد برای اینکه ناامید نشویم و از رفتن وانمانیم و نصفه دیگر عمرمان هم به فنا نرود. ای بابا پس چرا این دوهزار و اندی متر تمام نمیشود ما کوههای چهارهزارمتری را زودتر از اینها صعود کرده ایم!
درطی کوهنوردی تازه متوجه شده ایم که مسیر رسیدن به گهر، پستی و بلندیهای فراوان دارد و در طول این چند کیلومتر، مدام تپه های ریزودرشت را درنوردیده ایم، ارتفاع گرفته و ارتفاع کم کرده ایم برای همین هم عملا» هیچ صعودی نکرده و گویی در همان ارتفاع باقی مانده ایم!
از نیمه های راه رودخانه ای زلال هم پابه پای ما پیش میرود اگر بدانید در چنین راههای دور و درازی وجود تنوعی همچون رودخانه با آن صدای روح نوازش چه نعمتی است!
در بین راه چندبار هم به چشمه هایی برمیخوریم که آب خنک و گوارایشان گلویمان را تازه میکند و غبار راه از سرورویمان میشوید
از اینجا به بعد گروهی از کوهنوردان را میبینیم که در حال برگشت از دریاچه اند وقتی میپرسیم چقدر راه تا دریاچه مانده همه میگویند چیزی نمانده تنها یکی دو پیچ دیگر؛ شاید ده دقیقه یا یک ربع!!! پاسخی که از آن به عنوان مرام کوهنوردی نام برده میشود و نباید آن را جدی گرفت!
یک ساعت است که این پیچ لعنتی تمام نشده، یکساعت است این یک ربع که گفته بودند تمام نشده و حالا روی سنگی نشسته ام که رویش نوشته خداقوت! در همین لحظه آقای صلواتیان که از اول مسیر تا الان از الیگودرز ما را رصد کرده، زنگ میزند و میگوید تا دریاچه چیزی نمانده تنها سه ربع دیگر باقیست! بعد میگوید ما دقیقا» در «گردنه خداقوت» هستیم.
گردنه خداقوت هم با تمام پیچهای نفس گیرش تمام میشود. رودخانه عریض تر شده و پوشش گیاهی انبوه تر. درختان بلوط و بید و پسته و بادام وحشی، چنار و نارون و… سایه خودشان را سخاوتمندانه بر سرمان گسترده اند و آنسوتر چادرهای رنگارنگ مسافران، مژده رسیدن میدهند. بالاخره این ده دقیقه مرام کوهنوردی بعد از یک و نیم ساعت به پایان رسید و ما تشنگان به دریا رسیدیم!
آب رودخانه «تاپله» که از دریاچه سرریز میشود آنقدر زلال و شفاف است که میشود سنگهای بستر رودخانه را دید. زلالی و خنکای آب هوس راه رفتن در رودخانه به جای استفاده از پل را در دلم می اندازد.
وقتی به دریاچه میرسیم عده ای از همکاران مذکر با دیدن حجمی چنین فیروزه ای که زیر تلآلو خورشید درخشش عجیبی دارد، چنان عنان و اختیار از کف میدهند که با لباس شیرجه میزنند توی آب و با اینکار نشان میدهند که اگر جایی آب بیابند شناگران قابلی هستند!
ما هم که به دلیل مذکر نبودن، چاره ای جز خویشتنداری نداریم فقط چندمتر توی آب پیش میرویم ولی در فاصله اندکی از ساحل ماسه ای، عمق آب به ناگه زیاد میشود و ما را از پیشروی بازمیدارد. این عمق در وسط دریاچه تا 28 متر نیز میرسد.
شنا کردن در دریاچه ممنوع است ولی هیچکس، حتی تابلوی «شنا ممنوع» هم حریف هیجان شناگران نیست. آخر مگر میشود این حجم بیکران آبی را دید و به آن نپیوست؟
ازآنجاییکه دریاچه از آب شدن برفها و چشمه های کف خود تغذیه میشود و آب جوشیده از دل زمین سرد است و چگالی بالایی دارد، امکان گرفتگی عضلات پا و درنتیجه غرق شدن شناگر وجود دارد. متاسفانه تعدادی از شناگران به دلیل گرفتگی عضلات پا در این دریاچه غرق شده اند.
پس چنانچه شناگر قهاری نیستید بهتر است با تجهیزاتی چون تیوب، تخته شنا یا جلیقه نجات به آب بزنید یا اینکه تنها به قدم زدن و آب تنی در کنار ساحل رضایت دهید. با اینحال بهترین ساعت شنا در آب، حوالی عصر و یکی دوساعت مانده به غروب آفتاب است که آب به حداکثر دمای خود رسیده و چگالی به حداقل. خطر گرفتگی عضلات پشت ران (همسترینگ) و پشت ساق (گاسترو سولئوس) در این حالت کمتر است.
گردشگران زیادی (اغلب بومی) در سرتاسر ضلع غربی ساحل که مدخل ورودی دریاچه است، چادر زده اند وقتی میفهمند که ما تازه از راه رسیده ایم و از شدت هیجان هنوز اتراق نکرده ایم ما را به یک لیوان چای داغ مهمان میکنند
در همین نشست کوچک با لرها، کشف میکنیم که همه کسانی که به اینجا می آیند حداقل قصد دوسه روزه میکنند و کمترکسی است که مثل ما ناشیان، صبح بیاید و عصر هم برگردد
کشف دوم اینکه محیط دریاچه به شدت مردانه است و جز تعداد اندکی بانوان کوهنورد و طبیعتگرد و البته چند گروه که خانوادگی آمده اند، اکثریت نود درصدی آدمها، جوانان بومی لرستان هستند که مجردی آمده اند
این گروه درحال رقص و پایکوبی با آهنگهای لری هستند. اینجا هم عده ای از همکاران ما که تازه از شنا در آبهای گهر کیفشان کوک شده، بار دیگر عنان از کف بداده و به جمع رقصندگان میپیوندند.
چیزی که برای من جالب است این است که این دریاچه تنها 150 سال عمر دارد صدوپنجاه سال قبل براثر یک زمین لرزه، بر روی گسل بزرگ زاگرس بوجود آمده و حدود صدوسی سال قبل هم توسط سیاحان خارجی کشف شده
دریاچه حدود 1800 متر طول و 500 متر عرض دارد. حیواناتی چون خرس وگرگ و گراز و پلنگ و کفتار تا آهو و کل و بز وقوچ و انواع خزندگان و دوزیستان هم از سفره پربرکت دریاچه رزق و روزی خود میخورند.
عده ای مشغول ماهیگیری با قلاب هستند این دریاچه زیستگاه دو ماهی کمیاب (قزل آلای رنگین کمانی و خال قرمز) میباشد ولی شاید کمتر کسی از افرادی که این ماهیها را صید و به سیخ میکشند بداند که این دو ماهی چطور و با چه دبدبه و کبکبه ای سر از این دریاچه درآورده اند. ماجرا از این قرار است که درسال 1352 تعداد زیادی بچه ماهی قزل آلای رنگین کمان و خال قرمز با هواپیمای مخصوصی به اینجا آورده شده و در آب رها گردیده اند تا در زیستگاهی طبیعی و مناسب رشد نمایند شاید آن روز کسی فکرش را نمیکرد که روزی روزگاری این ماهیها عطش جوع و هوس کوهنوردانی خسته را فرونشانند… و چه قصه های عجیب که در دل این دریاچه نهفته است!
دریاچه گهر یک بهشت گمشده در دل اشترانکوه رویایی است و بیخود نیست که به نگین اشترانکوه شهرت دارد ِ بهشتی رویایی که باوجود دسترسی دشوار، سالانه هفتاد هزار گردشگر مشتاق برای دیدارش رنج سفر تحمل میکنند.
ساعت حوالی دو بعد از ظهر تنها دو ساعت بعد از اتراق و صرف ناهار عزم بازگشت میکنیم حتی تصورش هم آدم را دیوانه میکند اینهمه راه را دوباره باید برگشت؛ راه بازگشتی که به مراتب از راه رفت دشوارتر است و سربالایی اش طولانی تر و خسته کننده تر. حتی کسانی که اول کار غر میزدند که این برنامه برایشان افت کلاس دارد به نفس نفس و هن هن و تپش قلب افتاده اند و آن همنوردی که میخواست نیمه راه برگردد و همسرش را بیاورد در هر قدم خدا را شکر میکند که چه خوب او را همراه خود نیاورد. و آن یکی که به خرسواران خندیده بود عاقبت به درد آنها مبتلا شده عضلاتش بدجوری گرفته و نمیتواند قدم از قدم بردارد. هم اسب سواری را تجربه میکند هم خرسواری. یک مورد هم شکستگی مچ دست ناشی از خستگی و سرخوردن روی شن اسکی از تلفات این صعود هستند
ولی عجیب که با همه این تفاسیر همینکه حوالی ساعت هفت پای بچه ها به مینی بوس میرسد از راننده درخواست یک آهنگ شاد میکنند تا دلی از عزا درآورند و انرژی باقیمانده را هم تخلیه کنند.
و هنگام رسیدن به خوابگاه چه سورپرایزی بهتر از این خورشت قیمه ای که همکاران مانده در خوابگاه پخته اند و بویش تمام ساختمان خوابگاه را پر کرده و تا هفت خانه آنطرفتر هم میرود!
همراه ما باشید ادامه دارد